در ادبیات فارسی بحر طویلی داریم که غیر از بحر طویل مشترک با ادبیات عرب (فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن) است . در این بحر ارکان پشت سر هم و بدون نظمی خاص ولی با وزن و آهنگی دلنشین میآیند . بحر طویل از قدرت اثر گذاری فراوانی برخوردار است که خصوصا در حماسه و مدح به کار برده میشود .
توجه شما را به نمونهای از حماسهی کربلا در بحر طویل جلب میکنم:
عرش در ولوله و هلهله ، انگار همه عالم بالا چو زمین ریخته در هم ، شده یک پارچه آتش دل عالم ، نفس و چشم ملائک همه مبهوت ، ز لاهوت تماشاگر ناسوت ، تماشاگر میدانی و طوفانی و رزمی و نشانی ز علی ، باز یلی بر دل دشمن زده و آمده پیچیده به هم دشت و سپاه و همه خرگاه ، شکسته است ستونگاه ستم پیشه ، همه ناله کنان زار و پریشان و پشیمان و هراسان ، پر وای و پر واویل ، همه زهر دریده ، نفس خصم بریده ، همه از شش جهت از ترس دویده ، نبود جای و مفری که گریزد کسی از لشکر دشمن ، همه چون زن همه شیون همه فریاد در این بارش پولاد ، که ای وای چه سازیم که یک بار دگر آمده طوفان ، زده میدان ، شده این دشت چو خیبر به رجز آمده حیدر علمش در کفی و تیغ دو دم در کف دیگر ، نبود تیغ بگو صاعقهای از دل دوزخ ، شرری از دل آتش زدهی کوه ، چه بیمثل ، چه بشکوه ، چه بازوی و چه گیسوی ، طرفی شعلهی سوزندهی توفنده ، زمین لرزه دراین معرکه از برق سم مرکب او ، در طرفی لحظهی آسایش و آرامش خاتون دلش ، زینب او ، عجب از قدرت بازوی و عجب از پیچش گیسو ، شده بیچاره زمان ، چاک زمین ، خنده نشسته به لب امبنین ، کرده قیامت ، ز رخ و دیده و قامت ، زحرم باز نمایان بود این شیر ، همین شیر ، حرم غرقهی تکبیر ، همه لشکریان زار و زمینگیر ، از آن چرخش شمشیر ، به هر ضربهی او جنبش او ، دست و سر و پای و تنی هست که پیچیده به پرواز درآید ، علمدار به خشم آمده ، ای وای ، در آن سوی و دراین سوی گلی دخترکی منتظر آمدنش ، منتظرش تا بدود تا بپرد باز در آن شانه و آغوش ، کند حلقه دو دستش زندش بوسه به آن صولت بازوی و به آن روی و به آن نقطهی پیوند دو ابروی . . .
هوا سخت شرر بار ، زمین همچو تنوری است دراین صحنهی پیکار ، همه تشنه و بیتاب ، پی جرعهای از آب ، همان گوهر نایاب ،فقط آب ، فقط آب بود چارهی طفلان ، فقط آب ، نفس تنگ شده در دل ساقی و دل مشک ، لبش غرق عطش ، غرق ترک ، میچکد از وسعت پیشانیش از چین جبین شبنم شوری به زمین ، دست را در خنکای جگر آب فرو برد ، نگاهی به زلالیش بینداخت ، و با خندهای آن را زکفش ریخت ، و با مشک پر آبی به حرم راند ، جه میراند؟ ، فقط فکر جواب است ، جوابی که همین مشک پرآب است ، فقط فکر جوابی به رباب است ، که خود منتظر قطرهی آب است برای گل خود سوخته و سینه کباب است ، فقط فکر جواب است ، و افسوس دراین لحظه به تیغی به زمین ماند ، همان دست که بوسید از آن گریه کنان شیر خدا . . .