|
عضو برونزي
|
رقم العضوية : 69554
|
الإنتساب : Dec 2011
|
المشاركات : 518
|
بمعدل : 0.11 يوميا
|
|
|
|
المنتدى :
المنتدى العام
شعر اربعین
بتاريخ : 31-12-2011 الساعة : 12:29 AM
اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل فرجهه
باسلام
شعر اربعین
بوی کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت
كارواني كه سر قبر شما آورده ام
نيمه جانهايي است تا كرب و بلا آورده ام
من نيابت دارم از مادر زيارت آمدم
من وصيتهاي مادر را به جا آورده ام
كي رود از ياد وقتي آمدم در قتلگاه
نيزه بيرون از تن تو بارها آورده ام
روي ني ما را تو ميديدي كجا ها مي برند
دخترانت را ز بازار جفا آورده ام
دسته گلهاي بنفشي كه به همراه من اند
از حراج كوفه و شام بلا آورده ام
بار ها شد حرمله خنديد بر اشك رباب
مادري پاره جگر در نينوا آورده ام
پشت خيمه روي خاكستر به دنبال علي است
بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام
دخترت لطمه به پهلو خورده زير خاك رفت
بس حكايت ز آن شب پر ماجرا آورده ام
شد رقيه پيش مرگ حضرت زين العباد (ع)
تربتي از قبر او بهر شما آورده ام
ناله اش چون ناله مادر ميان كوچه بود
خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام
تا كه ديگر تازيانه ور بيفتد جان سپرد
گفت با خود همت خير النسا آورده ام
تا كه با چشم كنيزي بر سكينه ننگرند
گفت جان خويش را به فدا آورده ام
غيرتش آيينه مير و علمدار تو بود
من از او شرمندگي خويش را آورده ام
پاسبان حرمت شير خدا در شام شد
داد پيغامي به من تا كربلا آورده ام
گفت : اي بابا شبيهت بي كفن تدفين شدم
رسم عشق و عاشقي را من به جا آورده ام
|
|
|
|
|