|
شيعي حسيني
|
رقم العضوية : 480
|
الإنتساب : Oct 2006
|
المشاركات : 18,076
|
بمعدل : 2.74 يوميا
|
|
|
|
كاتب الموضوع :
melika
المنتدى :
المنتدى العام
بتاريخ : 23-05-2007 الساعة : 11:00 PM
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید؛
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید؛
یادم آمد:
كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم !
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم،
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم؛
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،
من، همه محو تماشای نگاهت...
آسمان صاف و شب آرام، بخت خندان و زمان رام،
خوشه ی ماه فروریخته در آب،
شاخه ها دست برآورده به مهتاب،
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ؛
یادم آمد:
تو به من گفتی از این عشق حذر كن!
لحظه ای چند بر این آب نظر كن!
آب، آیینه ی عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا كه دلت با دگران است،
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن.
با تو گفتم:
حذر از عشق ندانم،
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم....
روز اول كه نگاهم به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر لب بام تو نشستم؛
تو به من سنگ زدی من نرمیدم، نگسستم؛
باز گفتم:
كه تو صیادی و من آهوی دشتم؛
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم.
حذر از عشق ندانم، نتوانم؛
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...
اشكی از شاخه فرو ریخت،
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت،
اشك در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آمد كه دگر از تو جوابی نشنیدم؛
پای در دامن اندوه كشیدم؛
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم،
بی تو اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!....
|
|
|
|
|