|
شيعي حسيني
|
رقم العضوية : 480
|
الإنتساب : Oct 2006
|
المشاركات : 18,076
|
بمعدل : 2.74 يوميا
|
|
|
|
المنتدى :
المنتدى العام
بتاريخ : 05-12-2006 الساعة : 09:55 AM
ملجأ گريزهاي من! شنواي آواي من! خداي درد آشناي من! تنها پناهگاه من!
اِلهي اِلَيكَ اَشكُو نَفساً بِالسّوءِ اَمّارَةً وَ اِلي الخَطيئَةِ مُبادِرَةً وَ بِمَعاصيكَ مُولَعَةً وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً.
خداي من!
گريزان به شكايت آمده ام.
از تهاجم نفس لئيم بسيار به بدي امركننده و در خطايا شتابنده و در سركشي آز ورزنده و به خشم كيفر آميز تو دست يازنده .
خدا! خدا! اين نفس، مرا به لبه پرتگاه مي كشاند و هلاكم مي كند.
تَسلُكُ بي مَسالِكَ المَهالِكِ وَتَجعَلُني عِندَكَ اَهوَنُ هالك كَثَيرَةَ العِلَلِ طَويلَة الاَمَل اِن مَسَّهَا الشَّرُ تَجزَعُ وَان مَسَّهَا الخَيرُ تَمنَعُ، مَيالَةً اِلي اللَّعبِ وَ اَللّهوِ مَملُوَّةً بِالَغَفلَةِ وَ السَّهوِ تُسرعُ بي اِلي الحَوبَه وَ تُسَّوفُني بِالتَّوبَةِ.
خدايا!
اين نفس چه بهانه جو و بلند آرزوست. اگرش شري رسد فرياد و ناله و شكايت مي كند و اگرش خيري، ممانعت.
اين نفس چه بازيگوش وبيهوده جوست.
خدايا!
از شريان اين نفس خون غفلت مي جهد و در درختان اين باغ سموم خطا مي وزد.
خدايا!
اين نفس عنان مرا به پرتگاه گناه مي كشد و گريز به بوستان توبه ات را زنجيرم برپاي مي نهد.
اِلهي اَشكُوا اِلَيكَ عَدُواً يضلنُّي وَ شَيطاناً يغويني قَد مَلأَ بِالوَسواسِ صَدري وَ احاطَت هُواجِسُهُ بِقَلبي...
خداي من!
گريزنده به شكايت آمده ام.
از دشمني كه پرنده روحم را دانه گمراهي مي پاشد و دام انحراف مي گسترد و از شيطاني كه پنجه اغوا بر قلبم مي فشرد.
خداي من!
كرت قلبم را هرزه گياههاي وسوسه پر كرده است و دور آن را پرچين هواجس ( هوي و هوس ) گرفته است.
يعاضِدُ لِي الهَوي وَ يزِّينُ لي حُبَّ الدُّنيا وَ يحوُلُ بَيني وَ بَينَ الطاعَةِ وَ الزُّلفي...
خداي من!
اين نفس دست به دست هوا و هوسم مي دهد و دنيا را به همياري او برايم آرايشي دلفريبانه مي كند و بين من و عبادت تو، من و طاعت تو، من و عشق تو، من و تو ديوار مي كشد.
ملجأ من! به تو شكايت مي كنم از سنگ دلم كه سيل وسوسه ها را دوام نمي آورد، مي لغزد، مي غلطد و زيروزبر مي شود.
وَ عَيناً عَنِ البُكاءِ مِن خَوفِكَ جامِدَةً وَ الي مايسُرُّها طامِحَةً...
مقصود من!
به تو شكايت مي كنم ازچشماني كه خوفت را از گريه خشكيده اند و كوير ديدگاني كه آفتاب هيبتت را سوخته اند.
خدايا!
چگونه بگويم با كدام زبان شرم آلوده؟ با كدام دل دردآكنده؟ كه اين چشمها ازديدن آنچه تو دوست نداري شايد مي شوند، پندار مي كنند كه در زنجير گناه آزاد مي شوند.
اِلهي لا حَولَ وَ لا قُوَةَ اِلاّ بِقُدرتَكَ وَ لا نَجاةَ لي مِن مَكارِه الدُّنيا اِلاّ بِعصمَتِكَ...
خداي من!
بي تو درمانده ام، بي نسيم تو راكدم، بي تو هيچ ندارم، بي توان دستهاي تو عاجزم، بي كمند عصمتت مرا كدام نجات است از چاه ظلمت دنيا؟
و بي بلوغ حكمتت مرا كدام صراط است به جود عالي اعلي؟
و بي نفوذ مشيتت كدام كمال است جويبار مرا به سوي رأفت دريا؟
فَاسئَلُكَ ببَلاغَةِ حِكمَتِكَ وَ نَفاذِ مَشيتِكَ اَن لا تَجعَلَني لِغَير جُودِكَ مُتَعِرِّضا وَ لا تُصَيرني لِلفِتَنِ غَرَضا وَ كُن لي عَلي الاَعداءِِ ناصِراً وَ عَلي المَخازي وَ العُيوبِ ساتِراً وَ مِنَ البلاء واقِياً وَ عَنِ المَعاصِي عاصِماً بِرَأفَتِكَ وَ رَحمَتِكَ يا اَرحَمَ الرّاحِمينَ.
الهي!
خانه بي تاب دلم را دور از سيل فتنه ها بناساز و با مهتاب ياريت از شر ظلمت دشمنانم رها ساز و مر رسوايي عيوبم را پرده بينداز...
اي رافع دلها و همدلها به سوي تو راجع! اي هجوم بلا را قلعه احسان تو مانع!
و اي رگبار تير معاصي را چتر اكرام تو رادع!
بر من به رأفتت كه هميشه چنين باش، اي اوج رحمت ديگران حضيض لطف تو! اي مهر گسترترين مهربانان!
|
|
|
|
|