گلوی شعرم از احساس گریه سنگین است
غروب خاطره هایت چقدر غمگین است
توان گریه ندارم ، سکوت این مرداب
شبیه گوش زمانه همیشه سنگین است
مجال صحبت با تو نبود از آن رو
نگاه شیشه ی شعرم غبارآگین است
چه تلخ میگذرد روزها ، اگرچه هنوز
خیال ماندن در انتظار شیرین است
نیامدی و جنون پنجه زد به سینه ی من
همیشه حال و هوای غریبه ها این است
التعديل الأخير تم بواسطة بغداديه ; 11-09-2010 الساعة 03:58 PM.